برای همه نوشتم و بی اون که خبر داشته باشند براشون قصه بافتم.

اما برای تو نه. هیچ وقت ننوشتم و فعلا هم نمی نویسم.

نه این که حرفی نباشه. 

اما حس تلخی این فکر که یه روز تو هم نباشی و من بعد تو این نوشته ها رو بخونم خیلی بیشتر از بقیه وقتاست. 

شاید هم به خاطر این امید لعنتیه. امید به این که یه روز کنار خودت بشینم و این حرفا رو بزنم. تو چشمات زل بزنم؟ نه نمی تونم :)

تو هم سکوت کردی و من از پس این سکوت هنوز آرامشت رو حس میکنم. کاش این آرامشت برای هیچ کس دیگه یی نشه.

کاش یه روز جرات کنم با خودت حرف بزنم نه با خودم.

غم. آدمو متعالی می کنه!

اما نه هر غمی.

غم هایی هم هستند که می تونند هست و نیستت رو بگیرند. 

و کاری کنند دیگه اون آدم سابق نباشی.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

lahzeakhar.parsablog.com فلسفه تعلیم و تربیت روانشناسی به زبان یک دانشجو ارشد یادداشت های بانو ویرا اپليکيشن سفارش نان واي کدز سپتیک تانک پلی اتیلن کتاب خوان تاریخ مه آلود Kenneth گردشگری ترکیه